وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین
وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

پاسدار شهیدمحمد جواد درولی

دوست دارم حتی مویی از بدنم باقی نماند

« دوست دارم آن قدر در بین برادران بسیج باشم تا روزی که اجل من فرا رسد.

خدایا دوست ندارم دیگر حتی لحظه ای در دنیا باشم. تو را به خون ریخته شده محبانت در صحرای کربلا، خون ناقابلم را در راهت بر زمین ریز!

خدایا راضی ام به رضایت، ولی دوست دارم و امیدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتی مویی از بدنم باقی نماند و اگر اذن دهی دوباره و دوباره بمیرم و زنده شوم.» (پاسدار شهید«محمد جواد درولی»)

سردار شهید«سید حسین علم الهدی»

آشنایی با قرآن

«درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب، از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم  و بعد شعار زندگی کنم، باشد تا این دل پرهیجان و پرتپش را آرامش دهد. بعد با آن برای خود توشه بسازم و توشه را راهی سفرم گردانم. در انتظار شهادت بمانم و بمانم.

آیات جهاد، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح... همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد؛ و سنگرم میعادگاه ملاقاتم با خدا شود، سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه امیدم گردد، سنگرم قبله دوم گردد.

از فردا به طور حتم بیشتر قرآن خواهم خواند. دردل سنگر با خدا سخن می گویم: «الهم انک یا انیس الانیس لاولیائک» (خدایا ای نزدیکترین مونس به دوستانت) «یا من هو اقرب الی من حبل الورید، یا من یحول بین المرء و قبله» خدایا من در دل سنگرم، تو در دل من و در دل سنگرم؛ هر دو حضور داری.» (سردار شهید«سید حسین علم الهدی» جهاد در قرآن/ص141 )

(طلبه و پاسدار شهید«محمدرضا احمدی زمانی»)

خدایا! یک عمر به نفسم ظلم کردم

« تصمیم گرفته بودم اگر بتوانم ترخیصی بگیرم، چون خیالم از جانب شما ناراحت بود؛ ولی به خدا قسم تا به مسجد رسیدم و قرآن را باز کردم به ولله قسم آیه ای آمد که مضمونش این بود«آنهایی که به بهانه هایی جهاد را ترک می کنند، منافقند.» پس از شما می خواهم مدت کمی دیگر هم صبر کنید. مرگ و زندگی دست خداست. نه آنانکه از جهاد فرار کرده اند، دیرتر از موقع مردند و نه آنانی که در جهاد شرکت کردند اجلی نارس داشتند.

...آنگاه که غم بر دل شما سایه افکند، روی به درگاه حق آورید.

این مطلب را پشت خاکریز می نویسم.

خدایا! یقین و اخلاص و توکلم را زیاد کن و عشقم را به اهل بیت زیاد کن و امام هشتم را از من راضی کن.

خدایا! معبودا! دوست دارم مظلوم کشته شوم و در راهت پودر شوم و اثری از من نماند. این خواهش من! اما تو، تو هر چه خواستی انجام بده.

خدایا! راضی ام به آتش جهنم، ولی از فراق تو و دوستانم در عذابم. تو را که نشناختم، ولی دوستانم را که شناختم. خیلی عجیب بودند که وصف نمی توانم بکنم.

خدایا! پدر و مادرم خیلی بر گردن من حق دارند، ولی تو بیشتر حق داری، از تو می خواهم به آنها صبر بدهی.

خدایا! مقلد خوبی برای امام نبودم، ولی آرزو دارم که در آخرت با او محشور شوم.

خدایا! یک عمر به نفسم ظلم کردم.

خدایا! جز اینکه بگویم شرمنده ام، شرمنده ام، خجالت می کشم که حرفی بزنم و همه را به خودت واگذار می کنم.

خدایا! به این لحظه های شریف و عزیز دستم را رها نکن. دستم را بگیر و به بچه ها ملحق کن.

خدایا! به آبروی این بچه ها قسم، به آه و سوگند و به لبخندهای لبشان سوگند، ریشه رذایل اخلاقی را از دل ما بکن و مرا آنی به خودم وامگذار.» (طلبه و پاسدار شهید«محمدرضا احمدی زمانی»)