شهید نعمت الله مؤیدی بارها درحیاط خانه با اشاره به آسمان و با شوق خاصی خطاب به مادر بزرگوارش می گفت مادر این درختانی و باغ زیبایی راکه من می بینم تو هم می بینی؟ و وقتی مادر بزرگوارش پاسخ می داد که من چیزی نمی بینم باز شهید باشور و شعف خاصی پاسخ می داد اما من می بینم ، یاد دارم وقتی کوچک بودم این خاطره رو از مادر بزرگ شنیدم ، فورا از اتاق بیرون رفتم و دوان دوان به سمت حیاط رفتم همان حیاطی که شهید در آن درختان بهشتی را در آسمانش دیده بود ، ایستادم سرم را بالا گرفتم فقط آسمان بود دستم را روی پیشانی قرار دادم تا آنجایی که امکان داشت نگاه کردم اما فایده ای نداشت سرم را پایین انداختم و با نا امیدی برگشم که به پیش مادر بزرگ بروم .دیدم مادر بزرگ درب اتاق ایستاده بی درنگ گفتم مادر بزرگ من که چیزی ندیدم او در جواب نقس عمیقی کشید فقط سکوت کرد و به بطرف حیاط آمد وقتی رسید نیم نگاهی به آسمان انداخت انگار یک بار دیگر آن صحنه برایش تدایی شده باشد اشک در چشمان او حلقه بست بعد ها متوجه شدم که معنی آن حرف که عموی بزرگوارم به مادر بزرگ زده بود و آن لبخندت قبل از عملیات چه بود
شهدا شمع محفل بشریت اند
فوق العاده اس خوش به سعادتشون
[:S002:شهید واژه ای عمیق وپر افتخار است
روحشان شاد