فرازی از وصیتنامهٔ شهید داریوش ریزوندی:
|
به
نام خدا، به نام او که همه چیزم از اوست. به نام او که زندگیام در جهت
اوست. به نام او که زنده به اویم. زندگیام به خاطر اوست. بودنم از اوست،
جانم از اوست، معشوقم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست و امیدم اوست. احساسش
میکنم، با ذره، ذرهٔ وجودم و با تمام سلولهایم.
... از شما
خانوادهام میخواهم و به شما وصیت میکنم که با شنیدن خبر شهادت من به
دوستان و آشنایان تبریک بگویید. به آنها بگویید که جان من هدیهای برای
امام امت ـ خمینی بت شکن و راه خداست. بگویید فقط برای خداوند متعال و برای
دین اسلام به جهاد رفته و شربت شهادت نوشیده است. امیدوارم که به من هیچ
وقت ناکام نگویید، چون در نهایت کامم را گرفتم که بهترین نعمتهاست.
امروز من در راه جاودانهای گام نهادهام که انتهای آن حکومت مستضعفان بر
جهان است. راه و حرکت ما از امروز و یا چند روز پیش آغاز نشده، بلکه از اول
تاریخ و داستان هابیل و قابیل شروع شده و با پایان جنگ اتمام نمیگیرد،
بلکه تا ظهور حضرت مهدی (عج) ادامه خواهد داشت. به شما وصیت میکنم که بعد
از شهادت من، سیاه نپوشید و گریه نکنید. چون شب دامادیم است. خوب میدانید
که قلب و روحم همیشه پیش معبودی بود که از همه کس به ما نزدیکتر است.
شهادت
آرزوی من بود و اکنون که به آرزو و محبوبم رسیدهام میخواهم شاد باشید و
نقل و شیرینی بدهید. افتخار کنید که برای اسلام و به فرمان مردی به جهاد
رفتم که به حق نایب مهدی (عج) است و برای حق و حقیقت و دفاع از ناموس و
اسلام با کفر و الحاد به مبارزه برخاستم. از خواهرم میخواهم که حجاب را
کامل حفظ کند و زینب زمان باشد و در راه خدا مبارزه کند.
در پایان
از شما میخواهم اگر جسمم برگشت، در قبر، چشمانم را باز بگذارید تا کوردلان
بدانند که کورکورانه به این راه نرفتم، دستانم را باز بگذارید تا
راحتطلبان و دنیاپرستان ببینند که چیزی با خود به آن دنیا نمیبرم و
مشتانم را گره کنید، تا ملحدان و منافقان بدانند که حتی جسم بیجانم نیز
نخواهد گذاشت، حتی لحظهای آرامش به خود ببینند.