وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین
وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

فکه یامکه؟

 

نم باران پاییزی آذرماه،زمین گسترده و خلوت پادگان دوکوهه را شسته بود.رایحه دلپذیراز علف های سبز کنار زمین صبحگاه به مشام می رسید. بعد از فکه به دوکوهه آمده بود تا بعضی وسایل مورد نیاز را به جلو ببرد.پیاده در اطراف زمین صبحگاه قدم میزد و در حالی که ایام خوش جنگ و صبحگاه های عظیم لشگر را در ذهن می گذراند،با خود نجوا میکرد:

دوکوهه السلام ای خانه عشق سلام ما به تو میخانه عشق

در همین حین به یکی از دوستان زمان جنگ برخورد کرد که به طرف حسینیه حاج همت میرفت.سلام و علیک گرمی کرد.حرارت احوال پرسی طرف مقابل بیشتر بود

سعید را گرم در آغوش گرفت و با تبسمی گفت:

آقا سعید،اگه دیگه ما رو ندیدی،حلالمون کن

خیره داداش،کجا ان شا الله ؟

با اجازتون اسمم دراومده ،داریم میریم حج عمره

سعید تبسم زیبایی کرد.چشمانش را به دیدگان او دوخت و گفت:

ان شا الله که قبول باشه.تو داری میری مکه،من دارم میرم فکه.بریم ببینیم کدوممون زودتر به خدا می رسیم!

... دو هفته ای گذشت و آن مسافر،از حج برگشت،خوشحال و شادمان.چه بسا سوغاتی،آب زمزمی هم از مکه برای سعید آورده بود

وارد محل که شد چشمش را اعلامیه روی دیوار خیره کرد

خوب دقت کرد،نگاهش روی عکس و اعلامیه قفل شد

عکسی زیبا که خیلی آشنا بود،زیر عکس نوشته شده بود:

 

              ((شهید سعید شاهدی،شهادت:فکه 2/10/74 به هنگام تفحص

چند اس ام اس یا شعر کوتاه درباره دفاع مقدس

در سجده ز اشک خاک را گل کردی

برق نگه تر تو می گفت حسین

دل در تب دلبر تو می گفت حسین

آن دم که سرت از بدنت دور افتاد

هر قطره ز حنجر تو می گفت حسین

 

در سجده ز اشک خاک را گل کردی

گل را تو ز نور خود، همه دل کردی

آن ترکش بی رحم چه در گوش تو گفت

کان سان تو ز عشق رقص بسمل کردی

در حسرت آسمان و بالم می سوختمن خسته میان خاک ها جا ماندم

در حسرت آسمان و بالم می سوخت

با یاد تو بودم و خیالم می سوخت

من خسته میان خاک ها جا ماندم

ای کاش کمی دلت به حالم می سوخت

وقتی که زمین از آسمان یاری شد

با دست شهید نوبت بیداری شد

این شهر چو نار و ما چو هیزم بودیم

تو آمدی و عطر بهشت جاری شد

چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟

شهید و همنشینش کیست مردم؟ 

تمام جستجومان حاصلش بود:

شهادت اتفاقی نیست مردم

شعارت بود پیروزی یا شهادت

و هر دو شد نصیبت با کرامت

در این جنگ دوباره، سینه تنگ است

کمی یادم بده زان استقامت

باید  که ز هر  وسوسه آزاد شوی

از بت شکنی به راه او شاد شوی

باید که دلت فقط پی او باشد

تا چون شهدا به آن مکان یاد شوی

ای زنده گشته با شهادت و جاوید نام تو

این انقلاب و حفظ ولایت پیام تو

آنان که خائنند به راهت چه غافلند

ثبت است است بر جریده ی عالم دوام تو

یادداشتی برای مرتضی آوینی

سخن شهید آوینی

مرتضی یعنی پسندیده، خوشنود، برگزیده

گمنام ترین و غریب ترین و بهترین شهدایی که من می شناسم نامشان مرتضی بوده

از اولیشان که امام العارفین و امیرالمومنین بود و هنوز کسی نمی تواند ادعا کند او را آنچنان که بود می شناسد

تا شهید مطهری که اگر کتابهایش نبود، نمی دانم مقصد قدم هایم کدام بیراهه می شد

تا شهید گمنام شهید مرتضی آوینی

تا تو ...

تو که یک روز هرچه نوشته بودی سوزاندی و تصمیم گرفتی دیگر حدیث نفس ننویسی

دیگر حدیث نفس ننوشتی و رهبرمان مشتری پروپا قرص نوشته هایت شد

دیگر حدیث نفس ننوشتی و کلماتت جاودان شد

دیگر حدیث نفس ننوشتی و تنها از او نوشتی و مردان راهش

دیگر حدیث نفس ننوشتی و راوی محزون و آسمانی دفاع مقدس شدی

دیگر حدیث نفس ننوشتی و درهای آسمان به رویت باز شد، تو شدی سید شهیدان اهل قلم

دیگر حدیث نفس ننوشتی و خدا تو را پسندید. مرتضی نام بی مسمایی برای تو نبود

شهید آوینی

...

دارم کتابهای تو را می خوانم، همان ها که به لطف اطرافیانت تازگی ها دیگر اجازه ی نشر ندارند و با خودم فکر می کنم اگر جای وزیر علوم بودم حتما کتاب "توسعه و مبانی تمدن غرب" تو را جز درس های عمومی برای همه دانشجویان قرار می دادم.

افسوس! فرزندان خمینی و نسل جدید انقلاب باید نشخوارهای اومانیستی را بخوانند و از تو بی خبر باشند.

............

ای دست و زبان شهدا ، هیچ بیانی ... چون حنجره ات داغ مرا تازه نمی کرد

صلوات